۱۳۹۰ فروردین ۸, دوشنبه

از سنگینی حرفهایی که جسته گریخته زد خوابم نمی برد. شاید واقعا بهتره آدم دوستهایی داشته باشه که باعث آرامش هستند و الکی به زندگی گیر نمی دن. امروز زیاد کار ندارم. عصری می رم بادی بالانس و بعدش هم می ریم سینما. دیروز خیلی خوب بود. قایق سواری, خرید هفتگی, ناهار, فیلم, چرت بعد از ظهر, قدم زدن زیر آفتاب, شام و شراب.

۱۳۹۰ فروردین ۵, جمعه

هوررراااا امروز جمعه ست. GTAC خیلی خوب بود. یکی از دخترا پایین فرم برام نوشت که "ناردونه خیلی خوب بود و من خیلی لذت بردم".
عصری قراره با یکی از دخترها بریم قهوه بخوریم و یک کم گپ بزنیم. پیشنهاد من بود. یاد اون شب زمستون افتادم که حال خودم خیلی خراب بود و سعی می کردم اونو دلداری بدم. امروز می خوام برم بهش بگم که زن جوون تازه شوهر کرده نباید یک سال در عزاداری مادرش سیاه بپوشه. نمی دونم حرف خوبیه یا نه و نمیدونم بهش می گم یا نه.

۱۳۸۹ اسفند ۱۹, پنجشنبه

امروز جلسه اول "ROWING" هست. امیدوارم نگن که زیادی تنبلیم و بتونیم ادامه بدیم. امروز فقط توی سالن تمرین می کنیم.

۱۳۸۹ اسفند ۱۶, دوشنبه

داره انگار بهار میاد اما من صدایی نمیشنوم. شاید کر شدم. شاید دارم به قول آل احمد "غرب زده " می شم. تلاش می کنم که حس سال نو رو توی خودم پیدا کنم.
کلا هر دو بهتریم. اون داره عادت می کنه, من هم دارم روزمره می شم. خبر تازه همینه فقط. شاید باید نشانی از این روزها بگذارم که بعدا بشه پیداشون کرد. امروز با دوستهای ایرانی توی "وی های" ناهار خوردیم. شنبه با دوستهای جدیدمون رفته بودیم "بالارات".