۱۳۸۹ مرداد ۹, شنبه

رفتم دوش گرفتم موهامو سشوار کشیدم که برم سینما توی استوری 3 ببینم, ماشینم روشن نشد. حالا نشستم تم خونه وبلاگ می خونم و مهستی گوش میدم
چیزی که احتیاج دارم یه دوسته, یه رابطه گرمابخش و دل گرم کننده که حس یه پتوی گرم توی زمستون رو داشته باشه. چه ماهرانه راندمش, فکر نمی کردم دوباره دنبالش بگردم

۱۳۸۹ مرداد ۷, پنجشنبه

خدایا, گاهی وحشت می کنم از این که همه راهها رو به روم باز می ذاری. به من لیاقت و توانایی شو هم بده لطفا

۱۳۸۹ مرداد ۶, چهارشنبه

باید مقالمو "پروف ریدینگ" کنم. یه کپی ازش فرستادن که این جوری قراره چاپ بشه. شکل مقاله واقعی میمونه

۱۳۸۹ مرداد ۳, یکشنبه

از مزیتهای تنها زندگی کردن اینه که وسایل خیلی شخصیتو هم هر جا دلت بخواد میتونی بگذاری. لازم نیست نگران این باشی که پارتنرت از دیدن بسته نوار بهداشتی یا واکس تو حالش بد شه. اما بدیش هم اینه که موهای پات اونقدر ممکنه بلند شه که خودتم حالت بد شه

۱۳۸۹ مرداد ۱, جمعه

۱۳۸۹ تیر ۳۰, چهارشنبه

دیروز رفتم آخرین حقوقمو از کافه گرفتم و بهشون گفتم که دیگه کار نمی کنم. یه فصل دیگه از زندگیم هم تموم شد. حس خوبی داشتم.

۱۳۸۹ تیر ۲۸, دوشنبه

هوا از صبحی آفتابی بود اما من توی لب گیر افتاده بودم. درگیر اندازه گیری پروتئین بودم که آخرش نمیدونم کار کرده یا نه. یه مقاله بردم یکی از پست داک هامون یه نگاه بندازه ببینه روش کار کنم یا نه. کلی حسودیم شد وقتی تند و تند همه چی رو نگاه کرد و فهمید و جوابمو داد. فکر می کنی من به چه نتیجه ای رسیدم؟
- آخرش هم من چیزی نمیشم
شب دوستم با شوهرش اومدن که ماشینشونو بزارن دم در من چون یک ماه می رن کشورشون. گاهی فکر می کنم محبتهای الکی به آدمها می کنم

۱۳۸۹ تیر ۲۷, یکشنبه

از دیروز مشغول شستن و پختنم انگار قراره قحطی بشه. الان هم یه عالمه خورشت بادمجون خیلی خوشمزه ای که می خواستم واسه دوستم ببرم خوردم. به من چه. خودش هی گفت بزاریم واسه وقتی که شوهرش هم باشه
صبح که بیدار شدم, یادم اومد وبلاگ دارم. حس خوبی بود. هی جمله ها رو مرور میکردم ببینم چی میخوام بنویسم اما الان همش یادم رفته. رفتم یک کم دویدم. خیلی باد می زد. فکر کنم من تنها آدمی بودم که توی این باد میدوید. بقیه عاقل تر از این حرفها هستند. دوستم میخواست بره از بچه اش با کت و شلوار عکس بگیره اما من هوس کردم خونه بمونم به کارام برسم. شب قراره بریم دیدن مادر یکی دیگه از دوستان که از ایران اومدن. یه خورده سختمه

۱۳۸۹ تیر ۲۶, شنبه

امروز رفتم آرایشگاه, زنه موهامو با اتوی مو صاف کرد. قیافه ام شبیه بچه درس خونها شده!!
یه بار 2 سال پیش یه وبلاگ درست کردم اما 1 ماه بیشتر دوام نداشت. امروز یه دفعه توی آیینه به خودم گفتم دوباره شروع می کنم. ببینیم این بار چقدر دوام میاره.