۱۳۹۴ آبان ۸, جمعه

هالوين ٢٠١٥

اول اوتو سوخت، بعد سولار از كار افتاد، بعد بهش گفتن كه تا مارچ بيشتر كار نداره، بعدش هم صفحه موبايلش شكست.
الان هم فهميدم دوستم كه برام كار پيدا كرده، و من بهش شماره دوستم رو دادم براي كيك تولد شوهرش، همه غير از منو مهماني تولد و هالوين دعوت كرده. هوا هم حسابي ابريه....

۱۳۹۴ اردیبهشت ۱۶, چهارشنبه

تورنتو

هفته دوم و روزهاي اخر سفر. شب ، گيتا، حال و هواي ٢٠ سال پيش ، كُوي دانشگاه
حال و هواي عجيبي دارم و سبكبالم

راستي چند شب پيش بهم گفت مرسي كه اينقدر مواظب دخملك هستم

۱۳۹۴ فروردین ۱, شنبه

۱۳۹۳ اسفند ۲۸, پنجشنبه

بوي سنبل

دو روز ديگه عيد ميشه. امسال سنبل پيدا نكردم، سبزه ام هم خوب نشده اما ماهي قرمز داريم و دخملك كلي كيف كرده. با هم توي تنگ ماهيا صدف انداختيم و بهشون غذا داديم. فردا اخرين جلسه نوروفيزيولوژي هست. جان رسما به فران گفت همه چيز رو به من تحويل بده و من خيلي اضطراب دارم. 

۱۳۹۳ اسفند ۲۵, دوشنبه

اتوبوس

عصر برگشت از گتون
اولين باري هست كه با اتوبوس اومدم. بد نبود فقط خيلي وقت ميگيره. 

اين راه هم بوي گذشته پيدا كرده

۱۳۹۳ اسفند ۲۱, پنجشنبه

زن تنها

امروز براي ٦ ماه پيشنهاد كار گرفتم. جواب داد مباركه. كمكي هم براي برنامه ريزي نكرد. شايد هم كرد. ازم پرسيد چند روز ميخوام كار كنم. و ببينم اگه وام بگيرم چقدر بايد قسط بدم برأي ماشين. 
بليط كانادا رو هم نگرفتيم و نگفت چه تصميمي داره. و رفت خوابيد. من گفتم ٢ هفته بمونيم و بعد سپتامبر بريم ايران. گفت كه فكر ايران رو نكنم. بهتره قبل از هر پيشنهادي به وضعيت اقتصادي فكر كنم و بدونم كه ما يك خانواده با درامد معمولي خواهيم بود

من اعتراضي ندارم، كمتر توي زندگي اعتراض كردم
اما نميدونم چرا حرفاش تازگي اينقدر دل شكن هست. مدتهاست احساس نميكنم همراه خوبي هستم. توي زندگي مشترك سپاسگذاري لازمه
سوْال من اينه، ايا از به همسرتون يادآوري ميكنيد كه چقدر خوشبختيد كه اونو داريد؟
من يادم نيست كه اينو كي شنيدم

۱۳۹۳ اسفند ۲۰, چهارشنبه

روزي ديگر

يك جاي سوختگي خيلي قديمي روي دستم دارم. درست يادم نيست مال كي هست. اما يادمه خونه خودمون بود و داشتم چيزي سرخ ميكردم شايد بادمجون. اما يادمه اون موقع مثل يك خط طولاني بود و قهوه اي و خيلي هم درد داشت. همه اينها و سوختگيهاي قبل و بعد از اون گذشت و از خيلي از اونها ردي هم نمونده

يك ايستگاه خيلي خوب پاندورا پيدا كرده امشب 

۱۳۹۳ اسفند ۱۵, جمعه

نروفيزيولوژي

احساس حماقت ميكنم، نميدونم چرا قبول كردم
اين جمله مال صبح بود.
.
.
.
عصر حالم بهتر بود. دو تا وزغ نصف كرده بودم و كلي سوْال جواب دادم

۱۳۹۳ اسفند ۱۴, پنجشنبه

گيس طلا

خوندم كه نوشته بود " من هم در زندگي دردهايي دارم كه اينجا نمينويسم". فكر كردم وبلاگ تنهاي من فقط مال وقتهايي هست كه دلم گرفته

پي نوشت. وبلاگ نويسي يواشكي توي تخت خواب چه كيف داره 

۱۳۹۳ اسفند ۱۳, چهارشنبه

صبح، خانه

نصف شب بغلش كردم. اما توي خواب يادم اومد كه نبايد
امروز زنونه ميريم شهر ناهار بخوريم. فكر كنم هانيه يك كم حرف بزنه
اين هم بگذرد

۱۳۹۳ اسفند ۱۲, سه‌شنبه

آرايشگاه

مثل هميشه اين جور وقتها، اومدم آرايشگاه. موهامو فويل پيچيده دارم مجله هاليوودي نگاه ميكنم و غيبت ميخونم

۱۳۹۳ اسفند ۵, سه‌شنبه

گتون يك روز مانده به اخر. Gatton

بعد از مدتها از بازي باد با موهام وقت رانندگي لذت بردم

بیداری

بعد از سالهای سال. یک شب کامل بیدار بودم. فردا رو خدا به خیر کنه. یک سر به fb زدم و حالم به هم خورد و بستمش.

دوهفته کار کردم و یک کمی پول خواهم داشت. قصد دارم برای خودم کاری بکنم.....

۱۳۹۳ بهمن ۱۳, دوشنبه

یاد گرفته ام خيلي ساده
 فراموشت كنم
 مثل عطر يك فنجان چاي
كه ميكشم به سينه ام و زمستان گرمش ميشود

۱۳۹۳ بهمن ۱۱, شنبه

شنبه ۳۱ ژانویه

شنبه دیگه خواهرم با شوهرش میان. دیشب بعد از اینکه گفتم ذوق دارم یک دعوای مفصل کردیم که من که میدونستم خواهرهای اون دارن میان چرا نگفتم خواهرم نیاد. 
جوری شده که کلا احساس میکنم حوصله من رو نداره. احساس میکنم روی مغزشم. هر از گاهی که رفتارش بهتر میشه فکر میکنم که با خودش کنار اومده که تحملم کنه. میدونم اگه اینو ببینه میگه شما زنها خلین. چند وقت پیش رفتم پیش مشاوره یک جلسه اما بعد از اون اوضاع بهتر بود و دیگه نرفتم.