۱۳۹۰ اردیبهشت ۹, جمعه

جمعه

هر وقت دلم میگیره یاد اینجا می افتم. 6 ماهه که داره دنبال کار می گرده و هیچ خبری نیست. هر دو تا حسابی کلافه ایم و سعی می کنیم به روی خودمون نیاریم.
دچار یک نوع خستگی مزمن هستم. صبح تا شب دارم ژل ران می کنم و شب تا صبح هم خوابشونو می بینم. به آدمهایی که می تونن این همه کار کنن و هنوز لبخند بزنن هم حسودیم می شه. گاهی فکر می کنم دیگه نمی تونم استرس درس و زندگی رو تحمل کنم. گاهی فکر می کنم اون بیچاره چی می کشه.
از دوشنبه موش بازیم شروع می شه.

۱۳۹۰ فروردین ۱۸, پنجشنبه

5 شنبه

دیروز یکی رو فرستاد که لباسشویی رو درست کنه. صبح رفتم دیدم یه عالمه جوراب ریخته گوشه لاندری. ببین با چه وضعی لباس می شورم. امروز صبح سرش درد میکرد. دیگه عقلم قد نمیده که چیکار باید بکنبم

۱۳۹۰ فروردین ۱۷, چهارشنبه

دعوت

بعضی از آدمها توانایی عجیبی توی "پس چو" کردن دارن. از این دختره لوس از خود راضی ادمینسترشین حالم به هم می خوره.
یکی دو روزه که حالش خیلی خرابه. منم خیلی سرحال نیستم. نمیدونم چی می خواد بشه. گاهی هی خدا خدا می کنم که یواشکی ایلتس ثبت نام کنه و به من هم نگه بعد یه دفعه یه روز نمره 7 رو نشونم بده.