۱۳۹۶ شهریور ۲۳, پنجشنبه

و باز رويا

لب بر لب زني مو بور بود
و من نگاه ميكردم
گفتم چه ميكني من اينجام
گفت مگر نميبيني ديگر وجود ندارم
.
.
و بدين گونه يك سال گذشت

۱۳۹۶ شهریور ۱۷, جمعه

نرگس

اينجا مينويسم حرفي را كه نبايد بگويم
اينجا مينويسم تا كسي نخواند و نداند
گلها زيبايند، آسمان آبيست
چشمان دخترك، خنده پسرك
.
.
تصويري سياه
تصويري وهم آلود
ابرهاي سياه
ابرهاي وهم الود
و من
كه گيسوان او را دور دستانم ميپيچم
و او را بر زمين ميكشم
و خرخره اش را ميجوم
.
.
ميفهمم كه چگونه بره اي گرگ ميشود
ميفهمم كه چگونه زني وحشي و سرگردان ميشود
ميفهمم كه جنايت ريشه در چه دارد
درد ميكشم
درد ميكشم
دستانم را در آغوش ميگيرم
.
.

۱۳۹۶ شهریور ۹, پنجشنبه

دل نوشته

My love
life is tough, but still beautiful. I look at our pictures over and over and can't stop my tears. What have we become.
I am so sorry that you have to betray us to be able to live with us. I ask myself what I have done to transfer you from such a loving loyal hamsafar to a lost lier. And then I beleive everybody is responsible for what they do. Everybody can control what they do.
I am not the sort f person who pretends she doesn't love you to get your attention. I love you, everyday, I cant wait for night to hug you and smell you and kiss your skin.
I feel sorry for you, I feel sorry for us, but I don't feel sorry for myself.
I feel all my life is exposed to an stranger. There is no secret between the 4 of us. I feel so vulnerable.   

۱۳۹۶ شهریور ۲, پنجشنبه

مار

مار، مار، مار
سه تا مار بودند، تو بودي، درخت بود، و بهت من
سه تا مار كلفت و بلند از روي بازوهاي تو پيچان گذشتند و خودشونو به درخت رسوندتد. تو به ظاهر خونسرد ايستاده بودي بدون هيچ ترسي. من ميگفتم پس اون همه ترس چي شد
تو دستتو تكون دادي و رفتي
و من موندم و گشتن به دنبال تو
هيچ جا اثري ازت نمونده بود
رفته بودي و من سرگردان به دنبال تو
.
.
.
مدتها منتظرش بودم
بالاخره
ديدمش و انگار منو ديد
نگاهم در نگاهش گره خورد
مثل يك ابديت بي پايان
زمان ساكن شد
و چيزي دوباره در من فرو ريخت
شايد وقتش بود
شايد

۱۳۹۶ مرداد ۲۰, جمعه

تو خوبي؟

جمعه، شب، خانه، تنها چون هميشه
درد مرا چاره 
چيزي به جز خواب نيست
پايان اين خواب هم
چيزي جز كابوس و سراب نيست

۱۳۹۶ مرداد ۹, دوشنبه

دروغ

از دروغ خسته ام
از اين بازي 
از اين سرگرداني
از اين كشمكش هر روزي
از لبخند بيزارم
از اشك
از نقاب خوشبختي بر چهره

۱۳۹۶ مرداد ۸, یکشنبه

من

من، بغض فروخورده ام
من، فريادء نكشيده ام
من، باران نباريده ام
من، رود نخوروشيده ام
امان امان
ز روزي كه فرياد كشم
و سيل سيل باران ببارم
امان 
امان

۱۳۹۶ اردیبهشت ۲۸, پنجشنبه

پاشويه پر از برگ خزان ديده زرد است


شب، ملبورن، استخر، كودكان
توي اينه به چشمان خود مينگرم. نگاهم با من غريبه شده. چيزي در نگاه من تغيير كرده. چيزي عوض شده. نگاهم غمناك نيست. 
نگاهم سردرگم است، نگاهم غريب است 

۱۳۹۶ اردیبهشت ۲۵, دوشنبه

غروب، اتوبوس، نوزاد

دارم از خونه خودم فرار ميكنم. به سرعت همه چيز رو جمع كردم. نوزاد رو برداشتم و زدم به چاك
براي اولين بار دوست ندارم ببينمش

۱۳۹۵ اسفند ۲۵, چهارشنبه

بريريت

پدربزرگ ميگه زن موهامو امشب مرتب كوتاه كن فردا هم اسفند و بساط شادي رو فراهم كن. 
مادريزرگ ميخنده و ميگه ما كه موقع داماد شدنش نيستيم، فردا داماديشه

و من به بريريت و پسر كوچكم فكر ميكنم و سكوت ميكنم

چرا سكوت ميكنم
چرا

۱۳۹۵ اسفند ۱۶, دوشنبه

ماشين كوكي

دوست داشتن واژه اي غريب است كه معنايش را برايم از دست داده است. به تصوير پدرم ار فرسنگها دورتر نگاه ميكنم و چه دور مي آيد دوست داشتنش. به او كه در اين لحظه كنارم دراز كشيده نگاه ميكنم و فقط ديواري بلند ميبينم. گاهي تعجب ميكنم كه با هم حتي حرف ميزنيم. 
هر روز از سر وظيفه بلند ميشوم، به موهايم شانه ميزنم و وظايف روز را از سر ميگيرم. تبديل به ماشين كوكي شده ام. فقط حركت ميكنم و نگاه ميكنم. جايي از من آسيب ديده كه نميدانم أيا ترميم ميشود يا نه

۱۳۹۵ بهمن ۱۰, یکشنبه

البرز

كودكم رسيد. دوست دارم در اغوشش بگيرم و در زير باران در ميان جمعيت خود را گم كنم جوري كه هرگز كسي پيدايمان نكند. حس رفتن دارم، حس كندن دارم...