۱۳۹۰ مرداد ۷, جمعه

امشب داره میاد. تا نه و نیم دانشگاه بودم. هیچ خل و چل دیگه ای شب جمعه ای غیر از من اونجا نبود. N رفته بود آتیش بازی ببینه. شاید همخونه دار بشم. دوست N هست و داره از سیدنی برای 6 ماه میاد اینجا. از توی عکسای فیس بوک که به نظر ترو تمیز می یاد. امیدوارم بوی کاری نده فقط.

۱۳۹۰ مرداد ۱, شنبه

دروغهای زیبا


دیشب تصمیم داشتم حتما برم سینما. حدود نیم ساعت که دنبال پارکینگ گشتم آخرش هم مجبور شدم 6 دلار براش پیاده شم. کارت دانشجوییم هم یادم رفته بود ببرم, پول نقد همرام نبود, کارت پارکینگ رو دم باجه جا گذاشتم, یه مرد چاق توی سالن کنار من بود که اون هم مثل من یک هدف مهمش از اومدن به "نووا" چاپ تاپ هست و داشت بستنی به اون سفتی رو هورت می کشید و من مجبور شدم جامو عوض کنم (که البته خیلی شانس اووردم وگرنه از قه قههاش کر می شدم) ... بعد از همه این ماجراها, یک فیلم عالییییییی دیدم. بعد از ژولیت بینوش, من عاشق تاتو هستم


۱۳۹۰ تیر ۳۱, جمعه

جمعه بی حوصله

و یاد می گیری که خیلی محکم هستی,...
و باید تحمل کنی....
راهی جز این وجود نداره. جز تحمل و دادن بهای تصمیماتی که میگیری. توی تصمیمت فقط خودتی و خودت. تنهای تنها. مهاجرت هزینه خیلی کلونی داره که از تصور آدم خارجه.
فکر کنم تا شروع دوباره سیگار, فاصله ام فقط به اندازه امروز غروب بیرون رفتن از ساختمونه

۱۳۹۰ تیر ۲۹, چهارشنبه

دوباره دوران فرارش رسیده خیلی باحاله. نمی دونم از چی فرار می کنه. شاید کلا حوصله منو نداره

۱۳۹۰ تیر ۲۸, سه‌شنبه

دوست داشتم چیزی بنویسم اما چنته ام خالیه. اینو یکی توی فیس بوک گذاشته : هميشه ابرها مى بارند ولى آدم ها عاشق ستاره ها ميشن... نامرديه نه؟؟!!... اون همه گريه رو به يه چشمك فروختن..

۱۳۹۰ تیر ۲۷, دوشنبه

بعد 5 سال رفتم دکتر گفتم که وقت ص.ک.ص. ازم خون می آد. جوری باهام برخورد کردن که انگار سرطان دارم. تازه فهمیدم که خیلی علامت بدی هست. برای اولین بار رفتم اینجا سونوگرافی. دکتره کلی به میزان ج.ی.ش. در مثانه ام, به به و چه چه کرد. حالا باید منتظر بمونم که باهام از بیمارستان تماس بگیرند و وقت بهم بدن.

۱۳۹۰ تیر ۲۶, یکشنبه

وردی که بره ها می خوانند

دارم توی وبلاگم هم خودم رو سانسور می کنم. از روزی می ترسم که خونده بشه. از شناخته شدن می ترسم...
" چرا هیچ خلوت عاشقانه ای خلوت نیست, ازدحام جمعیت است در تختخوابی دو نفره؟...چرا عاشق کسی می شویم اما با کس دیگری به بستر می رویم؟..."
...............................
رد پایم را به گونه ای پاک می کنم که در اعماق گم شوم




طعم تردی پوست جوانی را به خاطر نمی آورم....

شنبه

یخ, آبی, حواصیل, اردک, پرواز, شب, دیوانگی, فرار, گم شدگی, بی سرپناهی, خانه, خانه, خانه...
وبلاگم یک ساله شده همین امشب

۱۳۹۰ تیر ۲۴, جمعه

چمدون

عصری با "و" رفتیم که من چمدون بخرم. از رابطمون خوشم می اد. خیلی خوب با هم کنار می اییم. شب هم رفتم پیش "ح" شام موندم و با بچه ها بازی کردیم. هر وقت با پسرش بازی می کنم به صورت خیلی دلنشینی خوشحالیشو ابراز می کنه. امشب اومد محکم ماچم کرد و شب به خیر گفت.
یه پیژامه واسه خودم خریدم که "ح" رو کلی یاد خاطره خودش انداخته بود و خندید. احتمالا باید بندازمش دور. رنگش بنفشه و عکس پروانه داره. بهش گفتن که جاشو توی شرکت عوض می کنند. فکر کنم اعتماد به نفسش الان به منفی رسیده باشه. از یک طرف دوست داشتم پیشش باشم و از طرف دیگه خوشحالم که الان پیش هم نیستیم. توانایی تحمل استرس رو ندارم. خیلی گناه داریم. توی این دنیای بزرگ انگار گاهی هیچ جایی نداریم.
در ضمن شب جمعه هست و جز من که هی از فیسبوک می رم به مسنجر تا بلکه یک نفر پیدا بشه باهاش گپ بزنم هیچ کسی ان لاین نیست

۱۳۹۰ تیر ۱۹, یکشنبه

یک شنبه

هر چه قدر هم دیدن دوستان در طول هفته خوب باشه, باز هم غروب یکشنبه که فرداش باید دوباره بری دانشگاه دوست نداشتنی هست. دیشب بعد از مدتها رفتم خونه یکی از بچه ها موندم. تا صبح هم سردم بود. بیچاره کلی صبحش عذاب وجدان گرفته بود.
امشب بهم پیشنهاد کرد با هم فیلم ببینیم..

۱۳۹۰ تیر ۱۵, چهارشنبه

چهارشنبه بی روویینگ

به خدا اگه کیبردم فارسی داشت بیشتر پست می ذاشتم. نوشتن یک کلمه هم گاهی کلی وقت میگیره بعدشم اونقده باید هی درست کنم که رشته کلام از دستم در می ره. ویزای شینگنن اومده. دیروز هم یک ایمیل داشتم که فکر کنم معنیش اینه که ویزای انگلیس رو هم بهم دادن. اما هنوز بلیط نخریدم. این "پ" همیشه اونقدر زود و مرتب برنامه های سفرشو می ذاره که من احساس عقب افتادگی می کنم.
کارام خوب پیش نمیره. عملا تمام زندگیمو تعطیل کردم چسبیدم به آزمایشگاه اما جواب نمی ده. امشب داشتم فکر می کردم که آیا واقعا من می خوام بعدش توی تحقیق بمونم؟ خیلی سخته و اعصاب می خاد.