۱۳۹۰ تیر ۲۴, جمعه

چمدون

عصری با "و" رفتیم که من چمدون بخرم. از رابطمون خوشم می اد. خیلی خوب با هم کنار می اییم. شب هم رفتم پیش "ح" شام موندم و با بچه ها بازی کردیم. هر وقت با پسرش بازی می کنم به صورت خیلی دلنشینی خوشحالیشو ابراز می کنه. امشب اومد محکم ماچم کرد و شب به خیر گفت.
یه پیژامه واسه خودم خریدم که "ح" رو کلی یاد خاطره خودش انداخته بود و خندید. احتمالا باید بندازمش دور. رنگش بنفشه و عکس پروانه داره. بهش گفتن که جاشو توی شرکت عوض می کنند. فکر کنم اعتماد به نفسش الان به منفی رسیده باشه. از یک طرف دوست داشتم پیشش باشم و از طرف دیگه خوشحالم که الان پیش هم نیستیم. توانایی تحمل استرس رو ندارم. خیلی گناه داریم. توی این دنیای بزرگ انگار گاهی هیچ جایی نداریم.
در ضمن شب جمعه هست و جز من که هی از فیسبوک می رم به مسنجر تا بلکه یک نفر پیدا بشه باهاش گپ بزنم هیچ کسی ان لاین نیست

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر