۱۳۸۹ آذر ۱۰, چهارشنبه

خیلی وقته ننوشتم. خوب اون اینجاست و سرم حسابی گرمه. دارم یه مقاله می نویسم و یکی دیگه رو تقریبا تموم کردم. امروز لب تاک داشتم که درباره کنفرانس حرف زدم.
صبح که میومدم یه عالمه آدم کت شلواری سوار ترم شده بودن. خدا کنه اون هم زودی کت شلوار بپوشه بره سر کار

۱۳۸۹ آبان ۳۰, یکشنبه

2 شب گذشته. دوست داره فراموش کرده باشم. امروز که طلبکار بود.
خیلی وقت بود منتظر تولدم بودم. به شکل بچه گانه ای شب من بود برام. خرابش کرد همین. همین و حالا می ترسم که دیر یادم بره...

۱۳۸۹ آبان ۲۷, پنجشنبه

لب میتینگهامونو دوست ندارم. همیشه منو دچار استرس ندانستن و نفهمیدن می کنن. دیروز جلسه گزارش 2 ساله من بود. تعریف شنیدن از زبون اون خیلی کیف داشت. شاید هم مخصوصا از خودم بد می نویسم که اون مخالفت کنه و من خر کیف شم

۱۳۸۹ آبان ۲۰, پنجشنبه

پری شب, کلید که توی در انداختم با خودم زمزمه کردم که دیگه تنها نیستم. حس عجیبیه. الان دلم برای اون روزهای تنهاییم تنگ شده.
با هم سالها زندگی کردیم. منو پرورش دادن اما یک دنیا با هم فاصله داریم. بعضی وقتها میترسم تحمل نفر بعدی زندگی رو نداشته باشم

۱۳۸۹ آبان ۵, چهارشنبه

یکشنبه برگشتم. یک نفر رفتم, سه نفر اومدم. تمام خونه به هم ریخته هست. بدون ما جایی نمیرن. نبودن اعتماد به نفس توی آدمها قشنگ نیست. امروز می خوام ببرمشون خرید

۱۳۸۹ مهر ۸, پنجشنبه

سه میلیون دلار

فردا راه می افتم. خیلی هیجان دارم اما یک کم هم نگرانم. باورم نمیشه که دارم به این سفر میرم. فکر میکنم خیلی بهمون خوش بگذره. پروازم ساعت 6 هست. شنبه ساعت 1:45 به وقت رم می رسم. قراره بعد از اینکه رفتم هتل, برم پیش بچه ها و با هم بریم بیرون

۱۳۸۹ مهر ۷, چهارشنبه

نمی دونم چرا می ذارم بهم توهین کنه. اصلا چرا باهاش حرف می زنم!!!
همسایه ام یک گربه سیاه داره که به سختی میشه حضورشو فهمید انقدر که ترسو هست و همیشه میچپه تو خونه. چند شبه آواز جفت گیری سر داده

۱۳۸۹ مهر ۵, دوشنبه

جنون چیدن

این سرکشی شاید بهانه ای بود برای پر کردن فاصله نبودنش. هر چه بیقرار تر میشوم, سرکشی ام مهار نگشتنی تر می گردد.
شاید هم جنون بود, جنون چیدن ...

۱۳۸۹ مهر ۴, یکشنبه

کمتر از یک هفته دیگه به سفرم مونده. نمی دونم برای چی بیشتر دلم پر می کشه؟ دیدنش بعد 3 ماه. دیدن خواهرم بعد یه سال؟ کنفرانس؟ ونیز؟ داوود؟ داوود, داوود اولین مردی که لختشو دوس داشتم

بی قرار

در سرای ما زمزمه ای, در کوچه ما آوازی نیست
شب, گلدان پنجره ما را ربوده است

۱۳۸۹ مهر ۱, پنجشنبه

یک جاهایی از زندگیه آدم هست که فقط مال خود آدم هست. نمی تونی اونا رو با هیچ کس شریک بشی. گاهی دوست داری فقط بشینی و اونا رو آروم آروم مزه مزه کنی و لذت ببری

۱۳۸۹ شهریور ۲۹, دوشنبه

تاب این روزها را ندارم
پرندگان پشت بام را دوست دارم
دانه هایی را هر روز برایشان میریزم
در میان آن ها
یک پرنده ی بی معرفت هست
که میدانم روزی به آسمان خواهد رفت و دیگر بر نمیگردد
من او را بیشتر دوست دارم
(گروس)
حکایت بارانی بی‌ قرار است این‌گونه که من دوستت می‌دارم....

۱۳۸۹ شهریور ۲۸, یکشنبه

شماره دیگری از دفتر تلفن هایمان پاک می شود. خانه دیگری به خاطره هایمان می پیوندد. امشب دلم بیش از خیلی وقتها تنگت است
گفتی دوستت دارم

و من به خیابان رفتم !

فضای اتاق برای پرواز کافی نبود ...

۱۳۸۹ شهریور ۲۵, پنجشنبه

صبح به زحمت از خواب پا میشم و حوصله شروع یک روز دیگه رو ندارم. خیلی خسته هستم و سعی میکنم یادم بره که استرس دارم. اما باد بهاری که به صورتم می خوره, همه اینها رو فراموش می کنم و آماده ام برای یک روز زیبای دیگه.
.....
همه هتلها رو رزرو کردم و بلیطهای داخلی رو هم خریدم. خیلی برای سفرمون هیجان دارم. زندگی عجیبه. انگار تا اینجاشو میدونستم

۱۳۸۹ شهریور ۲۰, شنبه

چشماش پراز شیطنت و وسوسه, اما خودش سبک بال می تونه از کنار همه چیز بگذره. خیلی دلم می خواد بدونم واقعا چی توی کله اش هست

۱۳۸۹ شهریور ۱۰, چهارشنبه

وقتی که حوصله نداری به شکمت فکر کنی و همش نگران جیبت هم هستی, تمام روز رو با اشکال مختلف نون و پنیر باید سر کنی

۱۳۸۹ شهریور ۸, دوشنبه

اول میگه من وقت ندارم و خودت برنامه ریزی کن. بعد می پرسه می تونه به جای اینکه بیاد اینجا, مستقیم از ایران بیاد و من میگم نه. حالا همه چیز رو به هم ریخته. یک هفته نشده که بلیط گرفتم. می گه نمیتونه بیاد اینجا. حالا هم میگه ببین عزیزم, می شه برنامه رو کاملا عوض کنیم و اول بریم ونیز. اشکال نداره که من این همه وقت صرف کردم واسه انتخاب هتل و بوک کردن

۱۳۸۹ شهریور ۶, شنبه

خیلی بده همسایه آدم شتله باشه و آدم مجبور باشه از لباسشویی مشترک استفاده کنه. مخصوصا اگه بچه و گربه هم داشته باشه. گاهی فکر می کنم دارم لباسامو با موی گربه و شاش بچه می شورم
از صبح پا شدم شروع کردم به تمییز کردن خونه. 12 روز دیگه میاد. انگار آخراش که می شه دیگه طاقت آدم کمتر می شه. کمد رو مرتب کردم لباساشو از تو بقچه در آوردم بو کردم و گذاشتم تو کشو. گاهی فکر می کنم چطور این تصمیم رو گرفتیم؟ چطور این تقریبا دو سال سر کردم. روزای تعطیل, از توی آشپزخونه به زندگیم نگاه می کنم. گاهی به این همه آدم که تنها زندگی می کنند که فکر می کنم از خودم خجالت می کشم.
****
دیشب : تب دارم, بانوی اردیبهشت نگاه می کنم و گریه می کنم. بعضی فیلمها تاریخ مصرفشون تموم نمی شه

۱۳۸۹ شهریور ۵, جمعه

امروز سروکارم با بچه های دبیرستانی یکی از مناطق پولدار نشین بود. دبیرستان مختلط بود و همه دو برابر من قد داشتن و من باید با این زبان ناقص کلی جیغ جیغ می کردم که به من گوش کنن. از همه باحال تر "اش" و "الکس" بودند که ظاهرا in love بودند و من نمی تونستم زیر چشمی اون دو تا رو و نگاههای زیر چشمی دختر دیگه گروه "مایکل" رو نپام :)
خودمونیم پسرای سال آخر دبیرستان دیگه حسابی مردن

۱۳۸۹ شهریور ۴, پنجشنبه

۱۳۸۹ شهریور ۳, چهارشنبه

تب

خیلی شنگولما, فقط یک کم تب و لرز و مقداری روم به دیوار حالت تهوع دارم.
امروز بلیط هامونو خریدم. هوراا میریم ایتالیا. من سخنرانی هم دارم ؟

۱۳۸۹ مرداد ۳۱, یکشنبه

وب گردی داره اعتیاد جدیدم می شه. اولای تنهاییم به کتاب صوتی هری پاتر معتاد شدم, بعد به سریال "فرندز" یه مدت به تلویزیون چرند اینجا و بعد فیس بوک و مسنجر. حالا هم وب گردی. رسما کلافه میشم وقتی ملت پست جدید نمیذارن.

*****

یک پایان خوب برای ویک اند بهترین چیزیه که می تونی داشته باشی. البته کار خیلی هیجان انگیزی نبود, با بچه ها رفتیم یک پارک خیلی خوشگل راه رفتیم و یک عالمه گپ زدیم که من میمیرم براش. اینجوری برای شروع هفته دیگه شنگولم و غر نمی زنم.

۱۳۸۹ مرداد ۳۰, شنبه

کلاس که تموم شد, دنبالم گشتن که ازم تشکر کنند وای چه لحظه قشنگی بود نگاهی که توی چشمهای جوونشون می دیدم.

********
بچه که بودم, نمی گذاشتم کسی کاری به کار مورچه های اتاقم داشته باشه. فکر کنم یه وقتایی تنها همبازیام بودن. یک عنکبوت هست که مدتیه کنار شیر آب توالت جا خوش کرده و منو از تنهایی در میاره

۱۳۸۹ مرداد ۲۹, جمعه

صبح که از خواب پا شدم, از فکر شروع یک روز دیگه داغون بودم. هنوز هم ازم نپرسید چمه چون خودم هم نمی دونم. اما وقتی رسیدم سر کار اونقدر ها هم بد نبود. دارم شازده کوچولو رو می خونم. حس می کنم واقعا دیگه آدم بزرگ شدم. تمام این غر غر ها واسه اینه که توانایی لذت بردن رو از دست دادم..

۱۳۸۹ مرداد ۲۵, دوشنبه

دیگه گاهی فرق بین عشق و ص.ک.ص رو نمی دونم. بعد از غرغر آخر رفتم یک فیلم ایتالیایی دیدم که زنه با یه عالم ثروت و زندگی مرفه, عاشق دوست پسرش می شه و پسرش موضوع رو میفهمه و وقتی داشتن سر این ماجرا بحث می کردن پاش لیز می خوره و ضربه مغزی می شه. اونوقت زنه بعد از دفن پسرش به شوهرش می گه که عاشق شده. صحنه فرار کردنش از خونه عین آزاد شدنش بود. یعنی آدم با به وجود آوردن مفهوم خانواده, دستی دستی خودشو زندونی کرده؟

بازم غر

فکر کنم این روزها فقط غر داشته باشم. دست و دلم به هیچ کاری نمی ره. به این نتیجه رسیدم که آستانه تحملم فقط یک ماه هست نه بیشتر. حتی حوصله خونه اونها رو هم نداشتم فقط از تنهایی فرار کردم. انرژی مثبت نمی گیرم. باورم نمیشه که امروز از دلتنگی براش بغض کردم. باید کارای پرزنتیشنمو بکنم اما حوصله ندارم. می رم امشب یه فیلم ببینم تنهایی

۱۳۸۹ مرداد ۲۳, شنبه

۱۳۸۹ مرداد ۲۲, جمعه

صبح که از خواب بیدار میشم, کلی طول میکشه تا انگیزه برای زندگی پیدا کنم, اما محاله که آدمایی که منو در طول روز میبینن اینو باور کنن. از زندگی کردن گاهی خسته ام

۱۳۸۹ مرداد ۲۰, چهارشنبه

خدا هم هورمون داره؟

نمیدونم خدا خبر داره که این استروژن و پروژسترون چی به سر ما بیچاره ها میاره یا نه. اگه خودشم این بلا رو کشیده بود بازم اینا رو مینداخت توی جون ما!!!!!
فکر کنم واقعا خیال کنه من جادوگری چیزی هستم....

۱۳۸۹ مرداد ۱۹, سه‌شنبه

این روزهای ابری, چون روزگار خاکستری منند. ساکت و دلگیر و تنها صدای باران است که به گوش می رسد. گاهی سر که برگردانی, شکوفه ای بر سرشاخه ای, نوید آمدن بهار را می دهد. تا کی باشد که بازآید

۱۳۸۹ مرداد ۱۵, جمعه

امروز اسممو عوض کردم. راستش دیدم یکی با اسم قبلیم هست که قدیمیه و جاهای دیگه کامنت میگذاره, منم یک اسم دیگه انتخاب کردم. دیشب با بچه ها رفته بودیم شام بیرون. کلی داشتن در مورد کلمه اعجاب انگیز "however" بحث می کردن. نمیدونستن که باید باهاش ویرگول استفاده کنند یا نه. مثلا ناتیو اسپیکر هستن پس ما چی بگیم.
چند روزه حوصله زندگی کردن ندارم. همه چیز هم خوب و عادیه ها اما نمیدونم چمه

۱۳۸۹ مرداد ۹, شنبه

رفتم دوش گرفتم موهامو سشوار کشیدم که برم سینما توی استوری 3 ببینم, ماشینم روشن نشد. حالا نشستم تم خونه وبلاگ می خونم و مهستی گوش میدم
چیزی که احتیاج دارم یه دوسته, یه رابطه گرمابخش و دل گرم کننده که حس یه پتوی گرم توی زمستون رو داشته باشه. چه ماهرانه راندمش, فکر نمی کردم دوباره دنبالش بگردم

۱۳۸۹ مرداد ۷, پنجشنبه

خدایا, گاهی وحشت می کنم از این که همه راهها رو به روم باز می ذاری. به من لیاقت و توانایی شو هم بده لطفا

۱۳۸۹ مرداد ۶, چهارشنبه

باید مقالمو "پروف ریدینگ" کنم. یه کپی ازش فرستادن که این جوری قراره چاپ بشه. شکل مقاله واقعی میمونه

۱۳۸۹ مرداد ۳, یکشنبه

از مزیتهای تنها زندگی کردن اینه که وسایل خیلی شخصیتو هم هر جا دلت بخواد میتونی بگذاری. لازم نیست نگران این باشی که پارتنرت از دیدن بسته نوار بهداشتی یا واکس تو حالش بد شه. اما بدیش هم اینه که موهای پات اونقدر ممکنه بلند شه که خودتم حالت بد شه

۱۳۸۹ مرداد ۱, جمعه

۱۳۸۹ تیر ۳۰, چهارشنبه

دیروز رفتم آخرین حقوقمو از کافه گرفتم و بهشون گفتم که دیگه کار نمی کنم. یه فصل دیگه از زندگیم هم تموم شد. حس خوبی داشتم.

۱۳۸۹ تیر ۲۸, دوشنبه

هوا از صبحی آفتابی بود اما من توی لب گیر افتاده بودم. درگیر اندازه گیری پروتئین بودم که آخرش نمیدونم کار کرده یا نه. یه مقاله بردم یکی از پست داک هامون یه نگاه بندازه ببینه روش کار کنم یا نه. کلی حسودیم شد وقتی تند و تند همه چی رو نگاه کرد و فهمید و جوابمو داد. فکر می کنی من به چه نتیجه ای رسیدم؟
- آخرش هم من چیزی نمیشم
شب دوستم با شوهرش اومدن که ماشینشونو بزارن دم در من چون یک ماه می رن کشورشون. گاهی فکر می کنم محبتهای الکی به آدمها می کنم

۱۳۸۹ تیر ۲۷, یکشنبه

از دیروز مشغول شستن و پختنم انگار قراره قحطی بشه. الان هم یه عالمه خورشت بادمجون خیلی خوشمزه ای که می خواستم واسه دوستم ببرم خوردم. به من چه. خودش هی گفت بزاریم واسه وقتی که شوهرش هم باشه
صبح که بیدار شدم, یادم اومد وبلاگ دارم. حس خوبی بود. هی جمله ها رو مرور میکردم ببینم چی میخوام بنویسم اما الان همش یادم رفته. رفتم یک کم دویدم. خیلی باد می زد. فکر کنم من تنها آدمی بودم که توی این باد میدوید. بقیه عاقل تر از این حرفها هستند. دوستم میخواست بره از بچه اش با کت و شلوار عکس بگیره اما من هوس کردم خونه بمونم به کارام برسم. شب قراره بریم دیدن مادر یکی دیگه از دوستان که از ایران اومدن. یه خورده سختمه

۱۳۸۹ تیر ۲۶, شنبه

امروز رفتم آرایشگاه, زنه موهامو با اتوی مو صاف کرد. قیافه ام شبیه بچه درس خونها شده!!
یه بار 2 سال پیش یه وبلاگ درست کردم اما 1 ماه بیشتر دوام نداشت. امروز یه دفعه توی آیینه به خودم گفتم دوباره شروع می کنم. ببینیم این بار چقدر دوام میاره.