۱۳۸۹ شهریور ۶, شنبه

از صبح پا شدم شروع کردم به تمییز کردن خونه. 12 روز دیگه میاد. انگار آخراش که می شه دیگه طاقت آدم کمتر می شه. کمد رو مرتب کردم لباساشو از تو بقچه در آوردم بو کردم و گذاشتم تو کشو. گاهی فکر می کنم چطور این تصمیم رو گرفتیم؟ چطور این تقریبا دو سال سر کردم. روزای تعطیل, از توی آشپزخونه به زندگیم نگاه می کنم. گاهی به این همه آدم که تنها زندگی می کنند که فکر می کنم از خودم خجالت می کشم.
****
دیشب : تب دارم, بانوی اردیبهشت نگاه می کنم و گریه می کنم. بعضی فیلمها تاریخ مصرفشون تموم نمی شه

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر