۱۳۹۰ مرداد ۲۴, دوشنبه

7 روز دیگه

می رم و امروز کلی کار دارم اما دارم وبلاگ می نویسم. سوپروایزرم یه مقاله نوشته که باید بخونم. پوسترم آماده نیست, باید تا آخر هفته 8 تا ژل ران کنم و موشهامو واکسن بزنم,. ناهار اورگانایز کنم, کادو بخرم, چمدون ببندم, امروز با بچه ها قهوه بخورم.... به سرطان هم فکر کنم. کاش نداشته باشم

۱۳۹۰ مرداد ۲۱, جمعه

۱۳۹۰ مرداد ۱۹, چهارشنبه

امروز توی سرویکسمو دیدم. فکر نمی کردم این اتفاق هیچ وقت بیفته. جاهایی که نمونه می گرفت و خون می اومدو دل نداشتم ببینم. حالا باید منتظر بمونم که شاید برای نمونه برداری برم. نمی دونم که وضعم بده یا نه. می تونه علامت سرطان باشه و یا یک عفونت ساده. تمام مدت روی تخت که بودم فکر می کردم اگه واقعا سرطان داشته باشم زندگیم چه جوری می شه.
جالب اینه که بهش گفتم که دکتر رفتم اما دیگه چیزی نمی پرسه. اما من هر روز ازش می پرسم که ازباز از کونش خون اومد یا نه

۱۳۹۰ مرداد ۱۷, دوشنبه

پست بلوط امروز خیلی نوستالژیک بود. هی دنبال یک راه گشتم بهش بگم دل من هم برای بارونهای ساری یک ذره شده

۱۳۹۰ مرداد ۱۶, یکشنبه

دوست داشتم می تونستم تردی و تازگیش رو وصف کنم. طعمش با همه طعمهای دیگه فرق داره. عطر خاص خودشو داره و داغه داغه.
...........
دوست داشتم سراغمو می گرفت. فعلا که هی توی ذوقش می خوره. احتمالا تا مدتها خبری نخواهد بود.
..........
از این همه نبودنش خسته ام. صبح, روی بالکن با آرامش به صدای آواز و سکوت پارک گوش می دادم و لذت می بردم, اما, اما, از تنها زندگی کردن خسته ام

شنبه, شب, اما یکشنبه صبح

شنبه هام رو دوست دارم. لذت اینکه هر کار بکنی, فردا هم تعطیلی. صبحها رودخونه, بعد خرید هفتگی, تمییز کردن خونه, شبها هم معمولا به خونه "ف" ختم می شه.

۱۳۹۰ مرداد ۱۲, چهارشنبه

چهارشنبه, شب, داخلی, دانشگاه

منتظرم نوتروفیلهای گرانقدر تصمیم بگیرن به آزمایش جواب بدن. آخر هفته اومده بود دربو داغون. گفته بودن بهش که جاشو عوض می کنند اون هم فکر کرده بود که همه چی تمومه و اخراجش می کنن. خلاصه. امروز زنگ زده می گه رفته دفتر مرکزی, بهش هم گفتن که غصه نخوره تا اخر سال براش پروژه دارند.


شنبه صبح رفتیم Daylsford خیلی دلم می خواست شب بمونیم. اگه پریود نبودم اصرار می کردم.