۱۳۹۵ مهر ۸, پنجشنبه

تنفر

روزي دگر، بايد اغاز شود، بايد از جا برخيزم، به روزمره زندگي برسم. مردم دوستم ندارد و من به نطفه اي بايد فكر كنم كه از او در رحم ميپرورم

۱۳۹۵ مهر ۲, جمعه

دو روز بعد از خداحافظي

امروز كمتر گريستم
گفت خداحافظي كرده، اما نگفت كه منو دوست داره. گفت احساس مسوليت ميكنه كه اونو اهلي كرده
از خودم پرسيدم ايا روزي دوياره به من عاشقانه نگاه خواهد كرد؟

شب، هنوز نيامده، جواب پيامم را نداد، تلفن را بار اول ريجكت كرد، بار دوم برداشت كه در جواب هق هق من بگويد كه مي ايد. اطرافش سكوت بود، لحن صدايش مثل دو شب پيش بود كه گفت با دختره وداع گفته. توي كوچه توي ماشين نشسته ام كه شايد دختره رو ببينم. منتظرم عصباني بشه 

۱۳۹۵ شهریور ۳۱, چهارشنبه

كفش

از خاطره هاي دوران راهنمايي اينه كه كفش تيره براي مدرسه نداشتم. نه اينكه ما فقير باشيم ها، يك وقتهايي پول توي خونه نبود. مدير مدرسه گفته بود كه فردا با كفش سفيد ديگه نرم. مامان ١٠ هزار تومن پول واسه كفن هميشه توي خونه داشت. اما حاضر نبود به من بده واسه كفش مدرسه. بالاخره بعد از كلي گريه و زاري به من پول داد. فكر كنم كفشمو ١٦٠٠ تؤمن خريدم. هنوز اون و كفش سفيد مورد بحث تنها كفشهايي هست كه از مدرسه يادمه 

رفته شير اب براي لاندري بخره، امشب مياد خونه

شب, زن، ظن

مرد مسلمان ٤ زن عقدي ميتونه داشته باشه, اين قانون پيغمبره
زن مسلمان تلاش مي كنه بفهمه كجاي راه رو غلط رفته كه مردش رو زن ديگه اي ميرسونه خونه. زن مردش رو دوست داره. خيلي وقت بود كه فكر ميكرد چرا مردش اونو در اغوش نميگيره. زن سعي ميكنه احساس گناه مرد رو توي اغوشش حل كنه. زن ومرد هر دو تنهان هر دو غريبن
كمك لازم دارن كمك.

۱۳۹۵ شهریور ۳۰, سه‌شنبه

Before I go to sleep

تو ميروي و نگاه من امتداد راه تو را دنبال ميكند، و من يواشكي ارزو ميكنم اي كاش برگردي و مرا در اغوش بكيري و بگويي از خواب بيدار شو

۱۳۹۵ شهریور ۲۷, شنبه

ناردونه

باز هم شب تنهايي من. باز هم دربدري. نميدونم تنهايي و دربدري از كجا شروع شد. وقتي از رحم مادر كنده شدم؟ شايد وقتي پا به اين كشور گذاشتم. ١١ ساله كه با هميم. گفتي توي خواب صدام كرده بودي . فكر كردم صدا شده تو توي اسمونها هستم. توي اسمونها سر ميكردم. فكر كرده بودم تمام شد اون همه دربدري. 
سعي كرده بودم نپرسم پس كجاست اون صداي اسماني؟ اون نگاه اسماني سال ١٣٨٤؟
سعي كرده بودم 
شايد تو سومين نَفَر باشي توي زندگي من كه برام عزيز بودي و به من فهموندي كه خواستني نيستم. خاطره سالها پيش رو زنده كردي. زخمهاي كهنه رو باز كردي

۱۳۹۵ شهریور ۱۳, شنبه

سه سالگي

به زودي سه ساله ميشوي. سرشار از شوق كودكيو انرژي و كنجكاوي هستي. به تمام معنا دوست داشتني هستي. برايم قصه ميگويي. مرا در اغوش ميكشي، مرا ميبويي و ميبوسي، به همه ميگويي كه من بهترين دوست تو هستم 
اي كاش بمانم