۱۳۹۵ شهریور ۲۷, شنبه

ناردونه

باز هم شب تنهايي من. باز هم دربدري. نميدونم تنهايي و دربدري از كجا شروع شد. وقتي از رحم مادر كنده شدم؟ شايد وقتي پا به اين كشور گذاشتم. ١١ ساله كه با هميم. گفتي توي خواب صدام كرده بودي . فكر كردم صدا شده تو توي اسمونها هستم. توي اسمونها سر ميكردم. فكر كرده بودم تمام شد اون همه دربدري. 
سعي كرده بودم نپرسم پس كجاست اون صداي اسماني؟ اون نگاه اسماني سال ١٣٨٤؟
سعي كرده بودم 
شايد تو سومين نَفَر باشي توي زندگي من كه برام عزيز بودي و به من فهموندي كه خواستني نيستم. خاطره سالها پيش رو زنده كردي. زخمهاي كهنه رو باز كردي

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر