۱۳۹۶ شهریور ۹, پنجشنبه

دل نوشته

My love
life is tough, but still beautiful. I look at our pictures over and over and can't stop my tears. What have we become.
I am so sorry that you have to betray us to be able to live with us. I ask myself what I have done to transfer you from such a loving loyal hamsafar to a lost lier. And then I beleive everybody is responsible for what they do. Everybody can control what they do.
I am not the sort f person who pretends she doesn't love you to get your attention. I love you, everyday, I cant wait for night to hug you and smell you and kiss your skin.
I feel sorry for you, I feel sorry for us, but I don't feel sorry for myself.
I feel all my life is exposed to an stranger. There is no secret between the 4 of us. I feel so vulnerable.   

۱۳۹۶ شهریور ۲, پنجشنبه

مار

مار، مار، مار
سه تا مار بودند، تو بودي، درخت بود، و بهت من
سه تا مار كلفت و بلند از روي بازوهاي تو پيچان گذشتند و خودشونو به درخت رسوندتد. تو به ظاهر خونسرد ايستاده بودي بدون هيچ ترسي. من ميگفتم پس اون همه ترس چي شد
تو دستتو تكون دادي و رفتي
و من موندم و گشتن به دنبال تو
هيچ جا اثري ازت نمونده بود
رفته بودي و من سرگردان به دنبال تو
.
.
.
مدتها منتظرش بودم
بالاخره
ديدمش و انگار منو ديد
نگاهم در نگاهش گره خورد
مثل يك ابديت بي پايان
زمان ساكن شد
و چيزي دوباره در من فرو ريخت
شايد وقتش بود
شايد

۱۳۹۶ مرداد ۲۰, جمعه

تو خوبي؟

جمعه، شب، خانه، تنها چون هميشه
درد مرا چاره 
چيزي به جز خواب نيست
پايان اين خواب هم
چيزي جز كابوس و سراب نيست