هر وقت دلم میگیره یاد اینجا می افتم. 6 ماهه که داره دنبال کار می گرده و هیچ خبری نیست. هر دو تا حسابی کلافه ایم و سعی می کنیم به روی خودمون نیاریم.
دچار یک نوع خستگی مزمن هستم. صبح تا شب دارم ژل ران می کنم و شب تا صبح هم خوابشونو می بینم. به آدمهایی که می تونن این همه کار کنن و هنوز لبخند بزنن هم حسودیم می شه. گاهی فکر می کنم دیگه نمی تونم استرس درس و زندگی رو تحمل کنم. گاهی فکر می کنم اون بیچاره چی می کشه.
از دوشنبه موش بازیم شروع می شه.
دچار یک نوع خستگی مزمن هستم. صبح تا شب دارم ژل ران می کنم و شب تا صبح هم خوابشونو می بینم. به آدمهایی که می تونن این همه کار کنن و هنوز لبخند بزنن هم حسودیم می شه. گاهی فکر می کنم دیگه نمی تونم استرس درس و زندگی رو تحمل کنم. گاهی فکر می کنم اون بیچاره چی می کشه.
از دوشنبه موش بازیم شروع می شه.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر