۱۳۹۷ اسفند ۱۶, پنجشنبه

دیگه برام عکس نمیفرستی

زن توي ايينه به بدن نيمه برهنه خودش نگاه ميكنه. زندگيش اينجاست، ذهنش توي سالهاي سال پيش ميچرخه. موهاشو با دست جمع ميكنه و بالا نگه ميداره، از خودش عكس ميگيره، كليك كليك. بايد بگيره؟ براش عجيبه كه چرا هيچ عكسي از بدن سالهاي سال پيشش نداره. اصلا نميدونه چه شكلي بود. ميچرخه، خودشو تو آيينه ورنداز ميكنه، با دست آزادش، شكمش وپارگيهاشو ميپوشونه، باز هم عكس ميگيره، كليك كليك…..عكسها رو نگاه ميكنه، لبخند تلخي ميزنه….

گاهي فكر ميكنه از خصوصيات ٤٠ سالگيه و داستانهايي كه با خودش داره .....
انگار قبلا نيازي بهش نداشته، شايد سرش به چيزهاي ديگه گرم بوده، شايد خواستني بودن توي هوا براش موج ميزده، شايد الان دنبال چيزي ميگرده كه هميشه داشته، و الان لغزشش و دور شدنش از لاي انگشتهاشو ميبينه. چشمهاشو ميبنده، اما باز هم ميبينه ...
اون ميگه؛ زن بين ٤٠ تا ٥٠ سال أوج لذت سكسيشه، به حرفش فكر ميكنه .......

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر