۱۳۹۰ خرداد ۱۵, یکشنبه

کله پاچه

جمعه عصری رفتیم Grill'd. اولین بار بود که غذاشو می خوردم. بد نبود فقط هی ازش می چکید. از دوستش حرف زد که اینجا زندگی می کرده و وبلاگ داشته و اسم مستعار داشته. دوسش دارما اما گاهی حوصلمو سر می بره. فکر می کنه فقط خودش و آدمهای دورو ورش حالیشونه. شاید هم دارم تند می رم. وسوسه شده بودم که بگم اره منم خیلی وقته که یک لاگ دارم که البته غیر از خودم کسی بهش سر نمی زنه اما گفتم ولش کن. دوستش آلیس در سرزمین عجایب بود. جالب اینه که فکر کنم لاگشو دیدم.
....
امروز توی راه برگشت از کله پاچه یاد بابام افتاده بودم. نمی دونم چرا چون هیچ وقت با هم کله پاچه نخوردیم و اصلا نمی دونم دوست داره یا نه. دلم براش تنگ شد و گرفت. نمی دونم توی زندگیش احساس خوشبختی کرده یا نه. با زنی که همیشه مریض بوده و هیچ وقت دوست نداشته جایی بره. پدرم آدم ماجراجویی هست. فکر کردم که من هیچ خاطره ای از مامان وقتی که سالم بود ندارم. همیشه مریضیشو یادمه.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر