۱۳۹۵ دی ۵, یکشنبه

نوسا ريزورت

شب، تاريكي، تعطيلات
با مرسدس اومديم تعطيلات، آيا لذت ميبريم؟ شك دارم. به هر چيز كه نگاه ميكنم بيمار است. من بيمارم، او بيمار است، رابطه، از همه بدتر، سكس، بيمار، ماشين هشتاد هزار دلاري، بيمار.
تنها چيز سالم اين وسط دختر معصومم است كه زير فشار وجود بيمار ما، اميدوارم سالم بماند. چه انتظاري از من؟ مرد من براي زن ديگري دلتنگ است. مرد من با من راه ميرود، با من سفر ميرود، چون مجبور است. آيا دوستش دارم؟ نميدانم. فقط ميدانم طاقت دوريش را ندارم. شايد هم دارم پيدا ميكنم.
من تحمل كردم كه مردم زير سقف خانه من براي زن ديگرى بي تابي كند. مرد من و افكارش با من فرسنگها فاصله دارند. مرد من مرا مادر سنگدل ميداند. امتداد نگاه ما ديگر در هم گره نميخورد. من در دلم به او بيراه ميگويم. بي انصاف، نامرد، كثافت، چطور دلت آمد، چطور دلت ميآيد هنوز. هر ميگذرد دل من خونين تر ميشود. آيا اين زندگي ادامه ميابد؟

من شك دارم....من خيلي شك دارم...
من بيش از حد توانم گذشت دارم ميكنم.
شادي و لبخند دير زمانيست كه راه دل مرا گم كرده اند
من خسته و فرسوده ام و هنوز يك موجود زنده در درونم ميپرورم. گاه تعجب ميكنم كه چطور اين موجود از اين همه درد من نميتركد

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر