۱۳۹۰ شهریور ۲۳, چهارشنبه

هم خونه

بالاخره امشب اومد. احساس عجیبی دارم. نمیدونم بهش عادت می کنم یا نه. بزرگترین علت اینکه حاضر شدم بیاد رو به "ج" گفتم. شاید سرکشیم از تنهاییم بود. اینجوری شاید تونستم با زنجیر زدن به پام, خودمو مهار کنم. به نظر دختر خوبی میاد. شاید دوستهای خوبی بشیم. 7 ماهه که اومده استرالیا. تا حالا سیدنی بود. یک هفته پیش اومد ملبورن.
فردا شب میرم بریزبین

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر