۱۳۹۵ آبان ۳, دوشنبه

رويا

در رويا ديدم كه در خانه من است و با هم ميخندند، در رويا ديدم كه كاردي روي سينه اش گذاشته ام و ميگويم به چشمانم و شكم برامده ام نگاه كن
روياي سختي بود
درد داشت 
اما سكر اور بود

نگذاشتي داستانم را تمام كنم. پيغام دادي كه اگه ميخواهم بكشمت حق دارم و چه وچه

و حالا ادامه داستان
زنك مرا به زمين انداختيم  و فرار كرد
كيسه اب من پاره شد و من حيرت زده بر جا خشك شده بودم
امشب با من حرف نميزني

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر