يك بار مامان نصف شب به من زنگ زد كه ميخوام از پدرت طلاق بگيرم چون داشته پشت در اشپزخونه كارگر نظافتچي رو ميبوسيده.
چند روز پيش ابجي بزرگه ميگفت انگار دواهاي
اعصاب مامان بيشتر شده و وقتي از مامان پرسيده چرا، مامان گفته توي زندگي خصوصي من دخالت نكن.
فكر كنم امروز بالاخره فهميدم چرا نميخوام دارو بخورم
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر