پدرم همیشه از صدای گریه بدش می اومد. از صدای ناله، از هر صدایی که احساس یک نفر رو بلند نشون بده…
مادر مثل یک بچه ۲ ساله بهانه میگیره و سر و صدا و گریه میکنه
غیر قابل تحمله
پدر داد میزنه آخه لامصب چرا اینقدر سرو صدا میکنی
مادر صداش رو قطع میکنه
تو چشمهاش ترس جمع میشه
میگه چشم
ساکت میشم
خواهر بی پدرم، پدر من رو از صحنه دور میکنه
وقت غذاست
پدر به نمک و ترشی و گوشت سفت غذا ایراد میگیره
دوست ندارم اینقدر پیر بشم
که نخواستنی باشم اینقدر
….