۱۴۰۲ آذر ۲۶, یکشنبه

پیری

 پدرم همیشه از صدای گریه بدش می اومد. از صدای ناله، از هر صدایی که احساس یک نفر رو بلند نشون بده… 

مادر مثل یک بچه ۲ ساله بهانه میگیره و سر و صدا و گریه میکنه

غیر قابل تحمله

پدر داد میزنه آخه لامصب چرا اینقدر سرو صدا میکنی

مادر صداش رو قطع میکنه

تو چشمهاش ترس جمع میشه 

میگه چشم

ساکت میشم

خواهر بی پدرم، پدر من رو از صحنه دور میکنه 

وقت غذاست 

پدر به نمک و ترشی و گوشت سفت غذا ایراد میگیره 

دوست ندارم اینقدر پیر بشم

که نخواستنی باشم اینقدر 

….

۱۴۰۲ مهر ۲۶, چهارشنبه

هوایی

 خیلی هوایی شدم. تقصیر کسی نیست. شاید تاثیر هوا و فصل سال و هورمونهای مزخرف زنونه و تمنای کشمکش عاشقونه باشه.

به قول ح تنهایی زیادیش خوب نیست. اما شلوغی زیاد هم چیز ازت باقی نمیذاره. بدو بدوی روزانه مثل شمشیر دو لبه میمونه. خسته ات میکنه، اما فرصتی برای خاطره درخت انجیر و گل یخ و پر سیاووشون تو سرداب و قایم شدن آفتاب پشت دماوند و پرواز مرغهای مهاجر نمیزاره ....


۱۴۰۲ شهریور ۲۷, دوشنبه

بعد از ۵ سال

 چندین و چند سال گذشت

دخترک ۱۰ ساله شد وپسرک مدرسه رو

زندگی همان رنگ را دارد

هنوز هم هر وقت دلم خیلی میگیرد میایم لینجا

هنوز هم که دوستی نیست، با خودم حرف میزنم

حس تنهایی عجیبیست

شاید خسته ام

شاید افسرده ام

شاید عشق و عاشقی میخواهم

.... دارن با هم پیانو میزنن

.

.

۱۳۹۷ اسفند ۱۶, پنجشنبه

دیگه برام عکس نمیفرستی

زن توي ايينه به بدن نيمه برهنه خودش نگاه ميكنه. زندگيش اينجاست، ذهنش توي سالهاي سال پيش ميچرخه. موهاشو با دست جمع ميكنه و بالا نگه ميداره، از خودش عكس ميگيره، كليك كليك. بايد بگيره؟ براش عجيبه كه چرا هيچ عكسي از بدن سالهاي سال پيشش نداره. اصلا نميدونه چه شكلي بود. ميچرخه، خودشو تو آيينه ورنداز ميكنه، با دست آزادش، شكمش وپارگيهاشو ميپوشونه، باز هم عكس ميگيره، كليك كليك…..عكسها رو نگاه ميكنه، لبخند تلخي ميزنه….

گاهي فكر ميكنه از خصوصيات ٤٠ سالگيه و داستانهايي كه با خودش داره .....
انگار قبلا نيازي بهش نداشته، شايد سرش به چيزهاي ديگه گرم بوده، شايد خواستني بودن توي هوا براش موج ميزده، شايد الان دنبال چيزي ميگرده كه هميشه داشته، و الان لغزشش و دور شدنش از لاي انگشتهاشو ميبينه. چشمهاشو ميبنده، اما باز هم ميبينه ...
اون ميگه؛ زن بين ٤٠ تا ٥٠ سال أوج لذت سكسيشه، به حرفش فكر ميكنه .......

۱۳۹۷ اسفند ۸, چهارشنبه

Az Italy

 [10 Oct 2018 at 3:00:58 pm]:
باید قبول کرد که عشق رویایی دست نیافتنیست
بچه بودم
کلاس ۴ یا ۵ ابتدایی، برای اولین بار کتاب پرنده ابی موریس مترلینگ رو می خوندم. پدرم خیلی خیلی مخالف بود و من بهش میگفتم که من هیچ وقت اینقدر منفی نخواهم بود.
 حالا تو ۴۰ سالگی گاهی تو ذهنم کتابی که توی ۱۰ سالگی رو خوندم مرور میکنم. کتابی که اخرش اینجوری تموم میشد ؛ و پرنده ابی همان خوشبختی است که هرگز به دست نمیاد.
برای من
؛ پرنده ابی همان عشق جاودانی است که هرگز به دست نمی اید.
.
.
.
من میرم بدوم



۱۳۹۷ شهریور ۲۸, چهارشنبه

قهر و اشتی

تو حیاط نشستم، باد میپیچه تو موهام، موسیقی گوش میدم و به تو فکر میکنم.  به تو که با هم دووم نیووردیم. به تو که اینقدر برام عزیزی. و اینقدر زود می رنجونمت و ازت می رنجم. تو رابطه ما همیشه فاصله انگار لازمه. انگار همیشه از پشت یک دیوار شیشه ای باید نگاهت کرد و به تو عشق ورزید. فقط میشه تو رو توی خیال داشت. واقعیت رویای بیش نیست.....

۱۳۹۶ شهریور ۲۳, پنجشنبه

و باز رويا

لب بر لب زني مو بور بود
و من نگاه ميكردم
گفتم چه ميكني من اينجام
گفت مگر نميبيني ديگر وجود ندارم
.
.
و بدين گونه يك سال گذشت

۱۳۹۶ شهریور ۱۷, جمعه

نرگس

اينجا مينويسم حرفي را كه نبايد بگويم
اينجا مينويسم تا كسي نخواند و نداند
گلها زيبايند، آسمان آبيست
چشمان دخترك، خنده پسرك
.
.
تصويري سياه
تصويري وهم آلود
ابرهاي سياه
ابرهاي وهم الود
و من
كه گيسوان او را دور دستانم ميپيچم
و او را بر زمين ميكشم
و خرخره اش را ميجوم
.
.
ميفهمم كه چگونه بره اي گرگ ميشود
ميفهمم كه چگونه زني وحشي و سرگردان ميشود
ميفهمم كه جنايت ريشه در چه دارد
درد ميكشم
درد ميكشم
دستانم را در آغوش ميگيرم
.
.

۱۳۹۶ شهریور ۹, پنجشنبه

دل نوشته

My love
life is tough, but still beautiful. I look at our pictures over and over and can't stop my tears. What have we become.
I am so sorry that you have to betray us to be able to live with us. I ask myself what I have done to transfer you from such a loving loyal hamsafar to a lost lier. And then I beleive everybody is responsible for what they do. Everybody can control what they do.
I am not the sort f person who pretends she doesn't love you to get your attention. I love you, everyday, I cant wait for night to hug you and smell you and kiss your skin.
I feel sorry for you, I feel sorry for us, but I don't feel sorry for myself.
I feel all my life is exposed to an stranger. There is no secret between the 4 of us. I feel so vulnerable.   

۱۳۹۶ شهریور ۲, پنجشنبه

مار

مار، مار، مار
سه تا مار بودند، تو بودي، درخت بود، و بهت من
سه تا مار كلفت و بلند از روي بازوهاي تو پيچان گذشتند و خودشونو به درخت رسوندتد. تو به ظاهر خونسرد ايستاده بودي بدون هيچ ترسي. من ميگفتم پس اون همه ترس چي شد
تو دستتو تكون دادي و رفتي
و من موندم و گشتن به دنبال تو
هيچ جا اثري ازت نمونده بود
رفته بودي و من سرگردان به دنبال تو
.
.
.
مدتها منتظرش بودم
بالاخره
ديدمش و انگار منو ديد
نگاهم در نگاهش گره خورد
مثل يك ابديت بي پايان
زمان ساكن شد
و چيزي دوباره در من فرو ريخت
شايد وقتش بود
شايد

۱۳۹۶ مرداد ۲۰, جمعه

تو خوبي؟

جمعه، شب، خانه، تنها چون هميشه
درد مرا چاره 
چيزي به جز خواب نيست
پايان اين خواب هم
چيزي جز كابوس و سراب نيست

۱۳۹۶ مرداد ۹, دوشنبه

دروغ

از دروغ خسته ام
از اين بازي 
از اين سرگرداني
از اين كشمكش هر روزي
از لبخند بيزارم
از اشك
از نقاب خوشبختي بر چهره

۱۳۹۶ مرداد ۸, یکشنبه

من

من، بغض فروخورده ام
من، فريادء نكشيده ام
من، باران نباريده ام
من، رود نخوروشيده ام
امان امان
ز روزي كه فرياد كشم
و سيل سيل باران ببارم
امان 
امان

۱۳۹۶ اردیبهشت ۲۸, پنجشنبه

پاشويه پر از برگ خزان ديده زرد است


شب، ملبورن، استخر، كودكان
توي اينه به چشمان خود مينگرم. نگاهم با من غريبه شده. چيزي در نگاه من تغيير كرده. چيزي عوض شده. نگاهم غمناك نيست. 
نگاهم سردرگم است، نگاهم غريب است 

۱۳۹۶ اردیبهشت ۲۵, دوشنبه

غروب، اتوبوس، نوزاد

دارم از خونه خودم فرار ميكنم. به سرعت همه چيز رو جمع كردم. نوزاد رو برداشتم و زدم به چاك
براي اولين بار دوست ندارم ببينمش

۱۳۹۵ اسفند ۲۵, چهارشنبه

بريريت

پدربزرگ ميگه زن موهامو امشب مرتب كوتاه كن فردا هم اسفند و بساط شادي رو فراهم كن. 
مادريزرگ ميخنده و ميگه ما كه موقع داماد شدنش نيستيم، فردا داماديشه

و من به بريريت و پسر كوچكم فكر ميكنم و سكوت ميكنم

چرا سكوت ميكنم
چرا

۱۳۹۵ اسفند ۱۶, دوشنبه

ماشين كوكي

دوست داشتن واژه اي غريب است كه معنايش را برايم از دست داده است. به تصوير پدرم ار فرسنگها دورتر نگاه ميكنم و چه دور مي آيد دوست داشتنش. به او كه در اين لحظه كنارم دراز كشيده نگاه ميكنم و فقط ديواري بلند ميبينم. گاهي تعجب ميكنم كه با هم حتي حرف ميزنيم. 
هر روز از سر وظيفه بلند ميشوم، به موهايم شانه ميزنم و وظايف روز را از سر ميگيرم. تبديل به ماشين كوكي شده ام. فقط حركت ميكنم و نگاه ميكنم. جايي از من آسيب ديده كه نميدانم أيا ترميم ميشود يا نه

۱۳۹۵ بهمن ۱۰, یکشنبه

البرز

كودكم رسيد. دوست دارم در اغوشش بگيرم و در زير باران در ميان جمعيت خود را گم كنم جوري كه هرگز كسي پيدايمان نكند. حس رفتن دارم، حس كندن دارم...

۱۳۹۵ دی ۸, چهارشنبه

بوسه

يك زن، حتي در آستانه ٤٠ سالگي، حتي با شكمي برآمده، دلش بوسه عاشقانه ميخواهد.
لبان خشكيده من
طعم بوسه را از ياد برده اند

۱۳۹۵ دی ۷, سه‌شنبه

جورج مايكل درگذشت

شب، نصف شب، تعطيلات
كنار خيابان راه رفتم و گريستم. شب او گريست. كودكم را بغل زد و گريست. 
باز هم سوْال تكراري،
آيا بايد بمانم؟

۱۳۹۵ دی ۶, دوشنبه

تعطيلات

همه ميخندند، همه از تعطيلات لذت ميبرند. من اما مردم را با زن ديگر تصوير ميكنم و دل شكسته ام. چيني دل من بند نميخورد
گاه كه دست نوازشي به سرم ميكشد، ارام لبخند ميزنم. ميپرسد خوبي؟ ميگويم آري. 
ميخواهي يداني خوبم؟ 
نه نيستم، من خرابم خراب 
من آواره ام
تنها بند من به زندگي كودكانم هستند، همانها كه ميگويي برايشان حس مادري ندارم
اگر نبودند، من اينجا نبودم
اين را ديگر مطمئنم

۱۳۹۵ دی ۵, یکشنبه

نوسا ريزورت

شب، تاريكي، تعطيلات
با مرسدس اومديم تعطيلات، آيا لذت ميبريم؟ شك دارم. به هر چيز كه نگاه ميكنم بيمار است. من بيمارم، او بيمار است، رابطه، از همه بدتر، سكس، بيمار، ماشين هشتاد هزار دلاري، بيمار.
تنها چيز سالم اين وسط دختر معصومم است كه زير فشار وجود بيمار ما، اميدوارم سالم بماند. چه انتظاري از من؟ مرد من براي زن ديگري دلتنگ است. مرد من با من راه ميرود، با من سفر ميرود، چون مجبور است. آيا دوستش دارم؟ نميدانم. فقط ميدانم طاقت دوريش را ندارم. شايد هم دارم پيدا ميكنم.
من تحمل كردم كه مردم زير سقف خانه من براي زن ديگرى بي تابي كند. مرد من و افكارش با من فرسنگها فاصله دارند. مرد من مرا مادر سنگدل ميداند. امتداد نگاه ما ديگر در هم گره نميخورد. من در دلم به او بيراه ميگويم. بي انصاف، نامرد، كثافت، چطور دلت آمد، چطور دلت ميآيد هنوز. هر ميگذرد دل من خونين تر ميشود. آيا اين زندگي ادامه ميابد؟

من شك دارم....من خيلي شك دارم...
من بيش از حد توانم گذشت دارم ميكنم.
شادي و لبخند دير زمانيست كه راه دل مرا گم كرده اند
من خسته و فرسوده ام و هنوز يك موجود زنده در درونم ميپرورم. گاه تعجب ميكنم كه چطور اين موجود از اين همه درد من نميتركد

۱۳۹۵ دی ۴, شنبه

مرسدس

گفتم نه، پاسخ من زير سوْال بردن ١١ سال زندگي بود. ١١ سال بد بودم و نميدانستم. 

نگفتم كه نامرد، خيانت كردي، كثافت كردي، جايزه هم ميخواهي....
گريستم و معذرت خواستم.....
چون هميشه كودك بيچاره ام هم زير پتك رفت....
كودك بيچاره ام 
خواهش ميكنم سالم باش

۱۳۹۵ دی ۳, جمعه

و گاهي حسرت روزهاي سياه گذشته رو ميخوري. كاش در همان روزهاي سياه مانده بودي و به اين جهنم نيامده بودي

۱۳۹۵ آذر ۳۰, سه‌شنبه

در آستانه ٣٤ هفتگي

پسرم
برايت حتي يك جمله هم ننوشته ام. هيچ اثري از تو در دفتر خاطره من نيست. تقدير تو اين بود كه نطفه ات در سال سرگشتگي پدرت بسته شود. اميدوارم تقديرت در خارج از زهدان من بخت برگشته بهتر باشد

۱۳۹۵ آذر ۹, سه‌شنبه

زولوفت

نفس ميكشم يك ، دو ، سه، چهار
همه آرامشهاي خيالي به درونم بياييد
يك، دو، سه، چهار، پنج، شش
همه دردهاي جان فرسا از من خارج شويد
من طاقت ميآورم

۱۳۹۵ آذر ۵, جمعه

دوباره جايي به اسم خانه

يرگشتيم
من به آوارگي و او به معشوقه اش
برگشتيم
اين راه تا كي ادامه دارد

پاك كردم هر اثر را

خودم را شكنجه ميكنم.
خودم را ذره ذره آب ميكنم
تا كي 
نميدانم
تا كجا 
نميدانم
اما جايي بايد باشد كه هر چه ميخواهم بگويم
زهدانم درد ميكند
آيا كودكم اين همه درد را طاقت خواهد آورد؟
كودك بيچاره ام
كودكان بيچاره ام

۱۳۹۵ آبان ۲۸, جمعه

سنگ سبز آبي

در چشمانم به راحتي دروغ ميگويد
و من قهقه ميزنم
هم وجدان او بي حس شده
هم دل مرده من

تهران

بار ديگر تهران
تهران خسته آلوده مرا در آغوش بالهاي غبار آلودش ميكشد، اما من ميترسم آزادانه در خيابانهايي كه انقدر تشنه شان هستم راه بروم. براي كودك زهدانم كه وظيفه محافظت بر گرده ام گذاشته. 
تهران
تهران خسته فرسوده آلوده
نميدانم كدام خسته تريم
كدام فرسوده تَر
كدام آلوده تَر
اما دلم براي روزهاي آزادانه در دامان تو تنگ شده. من محكومم كه خستگي و فرسودگي ام را در آغوشت پنهان كنم و ....

تهران

بار ديگر تهران
تهران خسته آلوده مرا در آغوش بالهاي غبار آلودش ميكشد، اما من ميترسم آزادانه در خيابانهايي كه انقدر تشنه شان هستم راه بروم. براي كودك زهدانم كه وظيفه محافظت بر گرده ام گذاشته. 
تهران
تهران خسته فرسوده آلوده
نميدانم كدام خسته تريم
كدام فرسوده تَر
كدام آلوده تَر
اما دلم براي روزهاي آزادانه در دامان تو تنگ شده. من محكومم كه خستگي و فرسودگي ام را در آغوشت پنهان كنم و ....

مشهد

شب، پاييز، زير نور ماه، حرم
اندكي گريستم
نميدانم تو چه ميخواهي
اما من خواستم كه توان بخشش و اعتماد پيدا كنم
تو نميداني در پشت اين ظاهر به ظاهر آرام چه ميگذرد

۱۳۹۵ آبان ۱۱, سه‌شنبه

تهران

فردا شب داريم ميريم تهران. تهران، تهران خسته دودالوده غم الود. هنوز هيچ كدوم نميدونيمكار خوبيه يا نه. اما امروز بليط خريديم. من گريه دارم. ميترسم كه اخرين بار باشه كه همه با هم ميريم

۱۳۹۵ آبان ۶, پنجشنبه

پنجشنبه

شب، خانه، تاريكي
به اتاقم پناه ميبرم و در را به روي همه اتفاقات زندگي ميبندم كه شايد فراموش كنم
شايد زخمم را دردم را فراموش كنم
اما اشك مجالم نميدهد